به نیلوفر پاشایی، از عموی خستهاشدر دلِ مِهلنگانزارعی شکسته میگذردپادرپای سگیگامی گاه در پس وگاه گامی در پیش.وضوح و مِهدر مرزِ ویرانیدر جدالند،با تو در این لکّهی قانعِ آفتاب امّامراپروای زمان نیست.خستهبا کولباری از یاد امّا،بیگوشهی بامی بر سردیگربار.اما اکنون بر چارراهِ زمان ایستادهایمو آنجا که بادها را اندیشهی فریبی در سر نیستبه راهی که هر خروسِ بادنمات اشارت میدهدباور کن!کوچهی ما تنگ نیستشادمانه باش!و شاهراهِ مااز منظرِ تمامی آزادیها میگذرد!دیِ ۱۳۵۵رم احمد شاملو بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 14:09